کاروان گلها
حاوی بهترین غزلیات شورانگیز از شعرای نامی ایران

اشتياق تو مرا سوخت کجايي، بازآ

آه ، تاکي ز سفر باز نيايي ، بازآ

گرهمان بر سرخونريزي مايي ، بازآ

شده نزديک که هجران تو، مارا بکشد

وقت آنست که لطفي بنمايي، بازآ

کرده‌اي عهد که بازآيي و ما را بکشي

جان من اينهمه بي رحم چرايي، بازآ

رفتي و باز نمي‌آيي و من بي تو به جان

گرچه مستوجب سد گونه جفايي، بازآ

وحشي از جرم همين کز سر آن کو رفتي

شنبه 16 آذر 1392برچسب:اشعار وحشی بافقی ، دیوان وحشی بافقی, :: 20:11 ::  نويسنده : خلیل رنجبر

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم

بسته‌ی سلسله‌ی سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمی بازار شدش من بودم

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر

که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر

بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود

من بر این هستم و البته چنین خواهدبود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست

حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست

نغمه‌ی بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود

زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به

چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به

مرغ خوش نغمه‌ی گلزار دگر باشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش

سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست

می‌توان یافت که بر دل ز منش یاری هست

از من و بندگی من اگر اشعاری هست

بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

به وفاداری من نیست در این شهر کسی

بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است

راه سد بادیه‌ی درد بریدیم بس است

قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است

اول و آخر این مرحله دیدیم بس است

بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر

با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

شعر از وحشی بافقی

شنبه 24 دی 1390برچسب:شرح پریشانی , وحشی بافقی , :: 12:2 ::  نويسنده : خلیل رنجبر

به مجنون  گفت روزی عیب  جویی

که پیدا کن به از لیلی نکویی

که لیلی گرچه درچشم تو حوری است

به هرجزئی زحسن او قصوری است

زحرف عیب جو مجنون بر  آشفت

در آن آشفتگی خندان شد و گفت

اگر در دیده ی مجنون  نشینی

به غیر از خوبی لیلی نبینی

تو کی دانی که لیلی چون نکویی است

کزو چشمت همین بر زلف و رویی است

تو قد بینی و مجنون جلوه ی ناز

تو چشم و او نگاه ناوک انداز

تو مو بینی و مجنون  پیچش مو

تو ابرو و اشارت های ابرو

دل مجنون ز شکر خنده خون است

تو لب میبینی و دندان که چون است

کسی کاو را تو  لیلی کرده ای نام

نه  آن لیلی است کز من برده آرام

وحشی بافقی

روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر

هوای یار دگر دارم و دیار دگر

به دیگری دهم این دل که خوار کرده‌ی تست

چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر

میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است

به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر

خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم

به فکر صید دگر باشد و شکار دگر

خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف

حکایتیست که گفتی هزار بار دگر

جمعه 11 شهريور 1390برچسب:وحشی بافقی , دیوان وحشی بافقی, :: 14:17 ::  نويسنده : خلیل رنجبر

صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

باسلام و درود بر شما کاربر عزیز، ورود شما را به این وبلاگ خوش آمد عرض میکنم ، اين وبلاگ مجموعه اي از اشعار نامی شعرای ایران مي باشد. امیدوارم مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گیرد اميد است قدمي كوچك در جهت اشاعه ي فرهنگ و ادبیات ایران زمین بر دارم . این وبلاگ در پايگاه ساماندهي وزارت فرهنگ اسلامي ثبت شده است.
آخرین مطالب
نويسندگان




Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت